مهدی
08 بهمن 1393 توسط رمضاني
عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم:
که چرا عشق به انسان نرسیدست ..
چرا آب به گلدان نرسیدست..
وهنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیدست..
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید که چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست وچرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست..
عصر این جمعه ی دلگیر وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس..
آخر تو کجایی گل نرگس؟؟؟…
—————————————————
فرض کن حضرت مهدی (عج) به تو ظاهر گردد ..
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی ؟
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری ؟
خانه ات لایق او هست که مهمانت گردد ؟
لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری ؟
پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت ؟
داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری ؟
حاضری گوشی همراه تو را چک بکند با چنین شرط که در حافظه اش دستی نبری ؟
واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران ؟
می توان گفت تو را شیعه ی اثنی عشری ؟